امروز ۲۶ عقرب مصادف است به روز جهانی دانشجو این روز را برای تمامی دانشجویان گرامی از صمیم قلب تبریک میگویم.
به امید سربلندی وترقی افغانستان عزیز
نابود باد دهشت افگنی و تروریزم
جمعه نهم میزان 1390 با دوست بسیار خوبم زرین تاج که یکی از بانوان فعال و به اصطلاح مردم ما "جیرکه تو" در سطح دنیا می باشد، و به تازه گی از ایالات متحده آمریکا به بامیان باستان تشریف آورده علاوه بر احوال گیری از آیه جمعه دمبوره نواز محلی به سراغ عباس رفتیم. عباس، همان فردی که همراه بختی " نیک بخت نوروز" در فلم " بودا از شرم فرو ریخت" یکی از فلم های پر آوازه و زیبا، ساخته حنا مخملباف به عنوان بازیگر اصلی نقش آفرینی کرده است.
بختی را در هشتم مارچ 2011 روز جهانی زن روزیکه وی نیز تقدیر شد، در هوتل نوربند قلا در بامیان دیدم از وی پرسیدم که عباس کجاست؟ برایم گفت که در پیتو لغمان زندگی میکند. محله ای در شرق مرکز بامیان بنام پیتو لغمان یاد میشود، محله که من نمیدانم چرا به این نام مسمی است؟ البته پیتو واژه آشنا است بمعنای آفتاب رخ. ولی لغمان چرا اضافه شده؟ ویا هم شاید لقمان بوده نام کسی که در این محل زندگی میکرده به تدریج به لغمان تبدیل شده، نمی دانم. این آدرس حلقه گوشم شده بود و بسیار می خواستم روزی بروم از عباس قهرمان این فلم و نوجوان با استعداد کشورم احوال گیری کنم، که این بخت با رسیدن زرین تاج به سراغم آمد.
عباس (نهم میزان 1390 بامیان)
منزل عباس در نزدیکی سرک است. از پسر بچه ای که در کنار سرک دُکان خرد دارد آدرس خانه عباس را پرسیدم، او خانه ای را در دامنه تپه برایم نشان داد. با زرین به طرف آن خانه گِلی راه می افتیم در حالیکه غلام موتر مان را درایوری و آقای محمد اکبر محمدی مدیر عامل اتاقهای تجارت بامیان و دختر خرد آیه جمعه در موتر دیگر ما را همراهی می کرد. دم دروازه خانه گِلی رسیدیم من پیش رفته زنگ دروازه خانه نمبر 20 را فشار دادم. یک نوجوان به سن عباس دروازه را باز کرد. پرسیدم: خانه عباس همین جاست؟ نوجوان کمی مکث کرد. با خود فکر کردم شاید نام وی در فلم عباس بوده در اصل چیزی دیگر باشد. ادامه دادم: همان که در فلم کار کرده. نوجوان برایم گفت: بلی همین جاست. در همین حال مرد جوان در سن احتمالاً 30 الی 35 سال از پایین بطرف ما آمد سلام داد. و سپس گفت: بفرمائید خانه! گفتم: عباس را کار داشتم. آن مرد که خودش را علی جمعه معرفی کرد. گفت: من پدر عباس هستم، بعد از آن زرین را که در موتر نشسته بود صدا کردم وگفتم بیائید عباس همین جاست، زرین با خوشحالی گفت: راستی همین جاست؟ خانه است؟ گفتم: بلی .
با پدرعباس و زرین وارد حویلی شدیم. عباس در حال احوال پرسی در وسط حویلی با ما سر خورد بعد از مانده نباشی واحوال پرسی وارد مهمانخانه ای شدیم که بسیار تمیز ودر عین حال کلان بود. خواهر خرد و برادر عباس برای مان چای هل دار سبز بسیار مزه دارد آنهم بعد از گشت وگذار فراوان آورد در ابتدا زرین سر قصه را با عباس آغاز کرد. طوریکه من می دیدم زرین نسبت به من از دیدن عباس بسیار خوشحال شده بود. قبل از آن که عباس را بیبنیم. وقتی که به زرین تاج پشنهاد کردم که عباس را هم بیبنم زرین خیلی خوشحال شد وگفت: علی (شوهرش) فلم وی را خیلی دوست دارد و یک شب تا حوالی نصف شب آن را چندین بار دید وگریه کرد.
بهر صورت زرین با همان حس کنجکاوی بسیار زیبای که دارد با وی و پدرش صحبتهای زیادی کرد. از وضعیت زندگی شان پرسید. مطمئین هستم که زرین در کتاب بعدی اش و یا مقاله جدا گانه و یا خاطرات سفرش تمامی این جزئیات را که یاداشت نموده است خواهد آورد. من با استفاده از صحبت ها که من و زرین با عباس و پدرش داشتیم اشاره کوتاه می کنم.
زرین تاج، عباس ومن ( منزل عباس بعد از دیدار)
عباس متولد قریه تگاب برگ ولسوالی پنجاب ولایت بامیان است. پدرش میگوید زمانیکه در قنداق بود در ایران مهاجر شدم وبعد از مدتی به وطن برگشتم، و دومین فرزند خانواده می باشد وی اکنون سیزده سال عمر دارد و مکتب میخواند. وی علاقه دارد در آینده یک داکتر خوب و در عین حال هنرمند در عرصه سینما شود.
پدرش از داستان نقش آفرینی وی در فلم بودا از شرم فروریخت می گوید: زمانیکه عباس در پرورشگاه بود، روزی تعدادی از ایرانی ها "مانند حنا مخملباف وتیم کاری اش که در حال تهیه فلم بودا از شرم ریخت بودند" در خانه آمد و به من گفت: شما رضایت دارید که پسر تان در فلم کار کند؟ من گفتم: بلی به شرطی که به درسهایش ضرر نرساند و از مکتب باز نماید که سر انجام همانطور هم شد.
علی جمعه می گوید: در روزهای شوت فلم، ما نیز بعضی اوقات که در نزدیک خانه بود، می رفتیم ومی دیدم از جریان فلم برداری، ولی مادرش از این کار خصوصا از اینکه عباس را در میان گل و لای انداخته و لباسش گل آلود شده بود، خرسند نبود.
عباس از آن دوران خیلی کم بیاد دارد و نمی تواند به طور درست از صحنه های فلم و از همکاران اش بجز دایرکتر که بیشتر با وی بوده و حرفهای وی را گوش می کرده قصه کند. وی در حالی که تمام حرفهایش با تبسم همراه است ، مئودبانه و در عین حال خوب حرف می زند این را نشان می دهد که استعداد خارق العاده ای دارد.
عباس وبختی ( تصویریکی از صحنه های فلم)
این قهرمان فلم می گوید: بعد از ختم فلمبرداری و رفتن گروپ فلم سازان تا هنوز بختی را ندیده است. بختی دختری که وی در فلم با عباس خیلی صمیمی و دوست هم بودند، عباس از خاطر او بین چاه مخالفین (طالبان) می افتد وخیلی جانفشانی میکند.
از صحبت های عباس چنین بدست می آید که حنا مخملباف با وی و بختی دو نوجوان با استعداد و در آن زمان طفل معصوم صرف برخورد تجاری کرده است.
عباس می گوید: حتی تا هنوز فلم بودا از شرم فروریخت را به طور درست ندیده است، وی میگوید: یکبار یکی از دوستان پدرش که خانه اش در کویته بوده و فعلاً کارمند دولتی در بامیان می باشد یک سی دی آن را آورده بود آنهم خیلی خراب بود و خش داشت و قادر به نمایش درست فلم نبوده بطور ناقص دیده است. دیگر نه از فلم خبر دارد و نه از مخملباف. مخملباف که به گفته خودش در مصاحبه با رسانه ها ابراز داشته و در سایت آفتاب به نشر رسیده از طریق این فلم به 18 جایزه بین المللی دست یافته و صاحب نام و نشان و سرمایه شده است. ولی از عباس و بختی که محوریت فلم را تشکیل می دهد، فقط برخورد تجاری کرده وحتی از آنان خبر تلفونی نمی گیرد.
بگفته زرین تاج ما فکر می کردیم که تا هنوز خدا خبر خانواده عباس و بختی چقدر سرمایه دار شده و چقدر از حمایت اقتصادی و معنوی برخوردار باشند. ولی بر عکس شده است. به گفته پدر عباس، این اولین بار بوده که بعد از ساخت فلم، ما به سراغ عباس رفته بودیم حتی خبرنگاران و نویسندگان داخلی نیز از آنان خبری نگرفته است.
خانواده عباس می گوید: که صرف بعد از ساخت فلم یک جوره کرتی پطلون و یک عراده بایسکل برای عباس از طرف گروه فلم سازان داده شده و بس.
حنا مخملباف( کارگردان وفلم ساز)
اما نمی دانم که خانم مخملباف در سخنرانی های خود و در مصاحبه های خود چقدر گفته باشد که ما از آنان خبر می گریم و حمایت می کنیم و در مورد امنیت شان توجه می کنیم. با محتوایی که فلم دارد اگر عباس و بختی به چنگ طالبان بیافتد آنهم در حالیکه تمامی راه های منتهی به بامیان نا امن شده چی فکر می کنید سر نوشت شان چی خواهد بود! این از مصادیق ظلم است. تا جائیکه من خبر دارم اساساً باید در بدل سهم گیری آنان باید از کمک های مالی و معنوی بر خوردار می شد.
باید این موضوع از بانوی پرکار حنا مخملباف پرسیده شود.
متاسفانه در این دنیایی مجازی (انترنیت) یک تعداد انسان نما ها بدون انیکه نام خود را بنویسند نظرات خود را ارسال می نماید .
این عمل خیلی بزدلانه است نقد بر موضوع یک امر پسندیده بوده اما یک تعداد نه تنها اینکه چیزی برای گفتن و نقد ندارند بلکه بی شرمانه به فحاشی می پردازند و افراد دیگر را از این طریق فحش میدهند.
اگر بطور ناخود آکاه این نظرات روی صفحه برود بدون شک بر روابط من و دوستانم تاثیر دارد شاید بگویند که من به عمد اینکار را میکنم و آنان را با الفاظ زشت این گونه افراد تحقیر می نمایم.
مرد باش و مردانه بنویس و از حرف خود دفاع کند
اخذ مطلب بدون اجازه و یا ذکر نام پدید آورنده در عین حالیکه خلاف اخلاق نویسندگی می باشد بنا به حکم قانون حقوق کاپی رایت افغانستان جرم است.
چند روز میشود که متاسفانه تعدادی از دوستان برای نشر در نشریه های چاپی خود از مطالب این وبلاگ استفاده نمودهوبا کمال بی شرمی حتی نامی از وبلاگ ویا نویسنده آن نیاورد و در واقع چنین می نمایند که مطلب از خودشان است.
بناً از دوستان خواهشمندم که در این مورد توجه نموده ممنون سازند.
گاندی نمادی از خود باوری واستقلال طلبی
گاندی مجدانه براین باور پافشاری میکرد که فردی که به جامعه خدمت میکند باید زندگی سادهای داشته باشد واین ساده زیستی را درآیین برهمایی جاری میانگاشت. او با رد زندگی به شیوه غربی به روند ساده زیستی را در آفریقای جنوبی درپیش گرفت واز آن بعنوان تلاش برای رسیدن به نقطه صفر یاد میکرد وبدین ترتیب هم درهزینههای غیر ضروری صرفه جویی مینمود وهم ساده زیستی را دنبال مینمود. اوحتی لباسهایش را خودش میشست.در یک مورد او هدایایی را که به خاطر خدماتش به جامعه به وی اهدا شده بود، باز پس داد.
گاندی درهر هفته یک روز را روزه سکوت سپری میکرد. امتناع از حرف زدن رامایه آرامش درونی میانگاشت این آموزه را هم از آیین برهما واصل موناشافتی یعنی سکوت وآرامش داشت. در این ایام سکوت با نوشتن برروی کاغذ با دیگران ارتباط برقرار میساخت. گاندی از سن ۳۷ سالگی به مدت سه سال و نیم از خواندن روزنامهها خودداری نمود واظهار میداشت وضعیت نابهنجار جهان وامور جهانی آرامش درونی او را بهم میریزد. او دربازگشت به هند واشتغال به شغل حقوقی از پوشش غربی دست برداشت اگر چه نشان از ثروت و موفقیت داشت. اولباسی برتن کرد که مورد قبول فقیرترین افراددرهند بود واز پارچه تولیدی داخل موسوم به خادی استفاده مینمود. گاندی وپیروانش پارچه لباسهایشان را از نخی که خود میرشتند تهیه میکردند ودیگران را نیز به این کار تشویق مینمودند. درحالی که اکثر کارگران هندی بیکار بودند لباسهای مورد نیازشان را از تولیدیهای صنعتی تحت تملک انگلیسیها خریداری مینمودند.
گاندی یک هندوبود و تمام عمر براین آیین استوار ماند وبسیاری از اصول خویش را از هندواقتباس نمود. بعنوان یک هندوی عامی معتقد بود همه ادیان برابرندودر برابر تلاشهایی که برای تغییر دین وی به عمل آمد مقاومت نشان داد او شدیدا به خدااعتقاد داشت و لذا به مطالعه تمام ادیان بزرگ کوشش ورزید. درموردهندوئیسم چنین میگوید:
گاندی معتقد بود که اساس و شالوده هر دین را حقیقت وعشق تشکیل میدهد (محبت، عدم خشونت یا همان ترکیب حکم طلایی ) اوهرگونه تعصب کور وگم بودن رفتارهای نادرست درهر دین وآیینی را زیرسوال میبرد وبه طرز خستگی ناپذیری در پی اصلاح اجتماعی برمی آمد. برخی از اظهار نظرهای وی درمورد ادیان مختلف به شرح زیر مطرح شدهاند :
اوبعدها که با سوال آیا یک هندو بودی مواجه شد جواب داد :
« | آری من یک هندو هستم. همچنین یک مسیحی یک مسلمان و یک بودایی و یهودی میباشم. | » |
گاندی برخلاف خود آنها که با یکدیگر درتضاد بودند دستورات این ادیان را همسو ویکسان میدانست. البته درمباحث مطروحه دو تفاوت بارز فلسفی بین دوگروه بزرگ هندی درآن عصر را شرح دادهاست. در۱۵ ژانویه ۱۹۳۴ زلزله مهیبی بیمار را لرزانید و خسارات وتلفات سنگینی برجای گذاشت. گاندی این حادثهها را نتیجه گناه افراد رده بالای هندو میدانست چرا که معتقد بود خوراکیهای غیر مجاز نجس را به معابدشان بردهاند. گاندی به ترویج پرهیز از نجاست گوشت کوشش زیادی داشت وافراد پای بند به این امساک را مردم کریشنا مینامید. اما تاگور با این موضع گاندی مخالف بود ومی گفت زمین لرزه تنها منشا طبیعی دارد و نه اخلاقی اما سوء رفتار درمعابد هندو را نیز نفی میکرد.
بلاخره گاندی ترور شد
گاندی چندین بار هدف سو قصد قرار گرفت که آخرین مورد آن موفق بود. در ۹ دلو ۱۳۲۶ ناتورام قادسی وی را، که در سن هفتاد و نه سالگی و میان جمعیت عازم محل عبادت بود، هدف گلوله قرار داد و از پای درآورد. قاتل از ناسیونالیستهای افراطی هندو بود که معتقد بود روابط گسترده با پاکستان به اقتدار هندوستان لطمه زده است.